شاید برایتان پیش آمده باشد که افکاری مزاحم به ذهنتان هجوم آورده باشد، مضطرب و مشوشتان بکند و توانایی کار کردن را از شما سلب بکند به راحتی از این احساسات نگذرید، در پی درمانش باشد تا زندگیتان را مختل نکند.
یادم هست و قتی کودک بودم با وجود اینکه در مورد درس و مدرسه اندکی مضطرب میشدم مشکل دیگری نداشتم . در دوره دبیرستان هم به غیر از اول دبیرستان بقیه سال ها با خوبی و خوشی گذشت بدون آنکه مضطرب شوم یا برای رفتن سر امتحان غش کنم! تا دوره پیش دا نشگاهی، در این دوره اما کلا حال من دگرگون شد! یک شب که امتحان سنگینی داشتم این فکر در ذهن من قوت گرفت که وای من هیچی بلد نیستم! و نمیتوانم از پسش بر بیایم و این در صورتی بود که من به درسهایم کاملا مسلط بودم! این فکر و افکار مزاحم و اضطراب آلود یکدم رهایم نمیکرد و اجازه نمیداد تا حواسم را بر روی درس و کارم متمرکز کنم. نیروی این اضطراب آنقدر شدید شده بود که حتی خوردن و خوابیدن را هم از من سلب کرده بود! این مسئله تا آخر تحصیلات آکادمیک رهایم نکرد. هر جور بود سعی میکردم بر خودم مسلط شوم و اینجوری بود که بعد از پایان دوره امتحانات من 5 ال 6 کیلو وزن کم میکردم!
این حالت های روحی به صورت سایه ای مداوم من را تعقیب میکرد و دمی رهایم نمیکرد. این مسئله زندگی شغلی،تحصیلی و خانوادگی من را تحت تاثیر قرار داده بود. وقتی که برایم خواستگار می آمد و زمانی که به ازدواج فکر میکردم ذهنم انباشته از افکار ترسناک و اضطراب آلود میشد و از فکر تغییر و ازدواج رعشه بر اندامم میوفتاد! از افکار احمقانه ای که ذهنم را میخورد این بود که میترسیدم سر کار بروم و مشروط شوم! به خودم میگفتم بعد از پایان تحصیلات آکادمی کار میکنم و این به لحاظ شغلی نیز من را به شدت عقب انداخت. میدیدم که دوستان و همکلاسی هایم در تحصیل و حرفه و تشکیل خانواده خیلی جلوتر هستند و من با افکار بیمار گونه ام هنوز دست به گربیانم با این که به خوبی میدانستم توانایی های ذهنیم از آنها بسیار قوی تر است اما افکار مزاحم در سرم اجازه بروز استعداد و توانایی هایم را نمیداد. بنابر این پیش یک روان پزشک رفتم تا ببینم چه مرگم است!
تشخیصش یک چیز بود ، وسواس فکری...
- ۹۸/۰۳/۱۳